حجاب تو
من یک دخترم! بــدان “حــوای” کسی نـمی شـوم که به “هــوای” دیگری برود تنهاییم را با کسی قسمت نــمی کنم که روزی تنهایم بگذارد … روح خـداست که در مـــن دمیـده شده و احسـاس نام گرفته ارزان نمیفروشمشـــ! آنان که جسم خود را ارزشمندتر ازآن میدانند که هرچشمی بدان بی افتد، بر مسند بالای فضیلت نشسته اند یِـﮧدُخْتَرِ چادُرے بایَد پوشِشِ کامِلے داشْتـﮧ باشـﮧ یَعْنے موهاشْ بیرون نَباشـﮧ ، بَدنِشْ دیده نَشـﮧ، لِباساشْ زَنَنْده و تَنْگـْ نَباشـﮧ توے خیابون نَخَنْده بـﮧ نامَحْرَمْـ نِگاه نَکُنـﮧ ، نَماز بِخونـﮧ تا خُدا بیشتر کُمَکِشْ کُنـﮧ بـﮧ بے حِجابا توهین نَکُنـﮧ و مَسْخَرَشون نَکُنِـﮧ چون هَرْ کَسے اَفْکار مَخْصوص بـﮧ خُودِشو دارِه و بَرا زِنْدِگے خُودِشْ تَصْمیمـْ میگیره سَر بِـﮧ زیر و سَنگینْ باشـﮧ ، آرایِشْ غَلیظْ نَکُنِـﮧ،ِغیْبَتـْ نَکُنـﮧ دروغ نَگـﮧ ، اگـﮧ کَسے مَسْخَرَشْ کَرد یا بِهِشْ توهینْ کََردْ نَـﮧ تَنْها اَز خودِشْ بَلْکِـﮧ اَز این پوشِشِ آسْمانے دِفاعْ کُنـﮧ توے عَروسیا نَرَقْصِـﮧ و اَگِـﮧ بِرَقْصِـﮧ بایَد اینو بِدونِـﮧ کِـﮧ لیاقَتِـ این پوشِشو نَداره و حَتـے تو جَمعِ زَنونِـﮧ لِباساے خِیلے باز و زَنَنْدِه نَپوشِـﮧ وَمُواظِبـِ پاکے و خوبیاشْ باشِـﮧوَ دِلشُو پاکـ نَِگَـﮧ دارِه لِباساے تَنْگ با رَنگهاے جیغ نَپوشـﮧ و این اَسْتـ نِشانِـﮧ هاے یه دُخْتَرِ چادُرے پَسْ اَگـﮧ آخرتو قَبولْ دارے یا عَلے مَدَدْ عفیف که باشی، همه جا عفیفی. چه در مسجد. چه در سواحل شمال.... رخت ِ زیبای آسمانی را* خواهرم با غروربر سَر کن مادرم به من آموخت:چادر سر کردن بلدی نمیخواهد عشق میخواهد, پس به گذار به چادرت پیله کنند مدام به پروانه شدنت می ارزد. داداش اوضاع خیلی بهتر از ایناست به قول اون خواننده شهــــــــدا شرمنده ایم ... ◥ السلــــام علیڪ یــــا صـــاحب الزمـــاטּ◣ 【 باید ڪمی تعجـــیل کنیم در آدم شــــــــــدنمان...】 همیشه وقتی از حجاب وحیا حرف میزنیم از خانم ها میگیم ... از چادری ها میگیم.... اما امروزمیخوام بگم... سلامتی هر پسری که ریش داره وبهش میگن پاچه بزی و خم به ابرو نمیاره... سلامتی اونیکه پاتوقش مزار شهداس نه باشگاه کامبیز بدنساز... سلامتی کسی که جای پرورش اندام وتزریق بازو پرورش ایمان میکنه وخودسازی... سلامتی پسری که سَرشو خم میکنه تا سنگ فرش خیابونا ، نه رودروی ناموس مردم.... سلامتی هرچی پسره که بلوز آستین بلند میپوشه و شلوار کتون نه لباس های تنگ وشلوار جاستین... سلامتی اونی که نه مدونا میشناسه نه شکیرا والیزابت تیلور ... دختر رویاهاشم سلنا گومز نیست... سلامتی اون مردی که وقتی تو تاکسی میبینه دوتا خانم نشسته نمی ره وسطشون بشینه... سلامتی اون پسری که بلده مکبر باشه و نماز اول وقتش حجته... سلامتی اون پسری که تظاهرات وراهپیمایی رفتنش عین نماز اول وقت میمونه براش........ سلامتی اون پسری که جای نود شب زود میخوابه تا صبح نمازش قضا نره... سلامتی هرکی که پیشش،روبروش ،کنار دستش تو کلاس با امنیت میشینی وانگارنه انگار کنارش دختر نشسته... سلامتی اون پسری که بعد امتحان نمیره پیش همکلاسی های مونث وبگو بخند رابندازه به بهانه ی امتحان... سلامتی اون پسری که حاضره دخترا بهش بگن مَریضو اون وا نده... سلامتی آقا پسری که وقتی تو ماشینش صدای ضبطش وبلند میکنه نوای کربلا کربلا میاد.. سلامتی اون آقایی که ظهر تو دانشگاه پشت کفشاشو خم میکنه وآستیناش بالا وآب میچکه جوراباشم از جیباش آویزونه مهم نیست دخترای جفنگ دانشگاه مسخرش کنن مهم زود رسیدن به حسینیه اس... سلامتی اونی که تو تابستون میره اردوی جهادی نه صفا سیتی با دوست دختراش توشمال سلامتی هرچی پسر مذهبی... سلامتی هرچی بچه حزب اللهی.... سلامتی همشون صلوات... بگوخوب! مَن یک دخترم چــادرت را محکـم بگيـر،تاريـخ تکـرار مي شـود. شايـد بيايـد روزهايـي کـه بايـد از کوچـه هـاي شـام بگـذري... و فـرق تــو بـا آنهـا ايـن اسـت کـه تـو از پـاي درس کربــلا آمـده اي. چه کسی میگوید که گرانی شده است؟ دوره ی ارزانی است دل ربودن ارزان دل شکستن ارزان آبرو قیمت یک تکه ی نان دروغ از همه چیز ارزانتر قیمت عشق چقدر کم شده است کمتر از آب روان و چه تخفیف بزرگی خورده است قیمت هر انسان ... چــادرم باشــد مـــرا معیـــار ایـمان و شـرف چه لذتى دارد وقتى سياهى چادرم، دل مردهايى كه چشمشان به دنبال خوش رنگ ترين زنهاست را میزند. خدايا! لذتم مدام باد... چادرم سند بندگی و عبودیتم را امضا می کند! هوا گـَـرم بود نسيمـے مُلايــم مے وزيـد چه هنــرے بود رقص ِ بلونــدے هايت در هوا چه خنـَـك مي شدے با آن آستيــن كوتاه چه جذاب بـودے با آن عشـوه و خنده هـا كنـــآرم نشستـه بودے و حس نكــردے لــــذت مرا وقتے راننــده مــرا "خانـوم" خطــاب كرد و تــو را "خانــومي" ... و مـלּ همچناלּ به خانم بودלּ خود مے بالم... در ميــآלּ اين همـﮧ چشـــمـ ، نگـــــــــآه تو مرا بـﮯ نياز مـﮯ سازد از هر نگـــــآهـــﮯ ... دختراني را مي شناسم كه صورتي مي پوشند! حواست باشدبین این همه گرگ پاکی وقداست افتخاراست. حجاب،حجاب است که پاکی به دنبال دارد. چادرسپریست دربرابرنگاه ناپاک وهوس الود!! پس خواهرم مراقب حجاب وپاکیت باش!! چه شیرین است برای یک مرد ؛ کارگری به عشق تو در وسط تابستون و چه سخت است با چشمهای قرمز شده ات در هوای گرم ؛ شاهد عرقی باشی که همچون گوهری از پیچ و خمهای صورتت به آرامی سُر می خورد و زیر گره چادر مشکی ات گم می شود
یادته اوایل زندگیمون یه کولر خریدم تا از این پس در هوای گرم تابستون شرمنده ات نباشم و تو ؛ ناراحت از اینکه خرجمون زیاد میشه و پول برق بیشتری میاد گفتم فدای سرت ؛ یادت میاد جلوی مسجد منتظرم بودی و من سر راه که می اومدم یک لیوان آب طالبی برات گرفتم ازم پرسیدی آب طالبی تو کو؟ ــــآ کـــے میخوایــیـב بــآ بیــحجــآبــے خـوב تـــوטּ رو بــه نمآیــش بــذاریـــב تـــآکـــے میـــخوایـב نگــآه کنیـב ونگآه بگیـــریـــב تـــآکـــے گـــــבآیــــے نگــآه روازבیــگرآن گــدآیی نکنیــב ازخـבآ گـבایی کنیـב فقـــط گوشــه چشمے از نگـــاه خــבا براے خوشبختے همــه انسانهــا کافیست همت همت مجنون مجنون جان به گوشم حاج همت اوضاع خیلی خرابه برادر محاصره تنگ تر شده... اسیرامون خیلی زیاد شدن اخوی... خواهر و برادر ها را دارند قیچی میکنند... اینجا شیاطین مدام شیمیایی میزنند... خیلی برادر به بچه ها تذکر میدیم ولی انگار دیگه اثری نداره... عامل خفه کننده دیگه بوی گیاه نمیده بوی گناه میده... همت جان....؟؟؟!! حاجی جان اینجا به خواهرا همش میگیم پر چادرتون رو حائل کنید تا بوی گناه مشامتون رو اذیت نکنه... ولی کو اخوی گوش شنوا.... حاجی برادرامون اوضاشون خیلی خرابه... همش میگم برادر نگاهت برادر نگاهت.... حاجی این ترکش های نگاه برادرا فقط قلبو میزنه... کمک میخوایم حاجی... به بچه های اونجا بگو کمک برسونید... داری صدا رو.... همت همت مجنون کوفیان یکی یکی نامه به امام حسین (علیه السلام) نوشتند و از او دعوت کردند ؛ گفتند امروز این مد روزه
ما به استقبال غذاهای نذری رفتیم و از سفره دین شناسی کاروان حسینی خوردیم و نمک گیر نشدیم گفتیم فقط لقمه تبرّک خوردن ؛ مد روزه کوفیان یکی یکی شمشیرهاشون را برای جنگ ؛ تیز می کردن می گفتند حالا این مد روزه
ماها شمشیرهامون را بر فرقمان کوبیدیم تا خوراک دین ستیزی رسانه های بیگانه شویم گفتیم این مد روزه کوفیان هلهله کردند تا نشنوند سخنان حق عاشورائیان را ؛ گفتند این مد روزه جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موأدبانه گفت : ببخشید آقا! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟ مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری گ... می خوری تو و هفت جد آبادت … خجالت نمی کشی؟ … جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد، همانطور موأدبانه و متین ادامه داد خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم … حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم مرد خشکش زد … همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد … عروسک باربی رو وقتی کلاس سوم بودم شناختم... خـُבآیـآ ...
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
* نه خجالت بکش نه غمگین باش * چادرت ارزش است باور کن
بوی - زهرا و مریم و هاجر* از پَر ِ چادرت سرازیر است
بِشکند آن قلم که بنویسد * دِمُدِه گشت و دست و پا گیر" است
برچسبها:
برچسبها:
…<<همه چی آرومه من چقدر خوشبختم>>…
داداش به خدا خسته شدم از این شهر و هوای آلودش
برچسبها:
✜ ببخشید 【 آقــــــا 】جسارت نشود
اما جمــعہ ها تا لنـــــــــــگ ظهر خوابیم
با آمدنت خــــراب نڪن..
این یڪ روز تعطــــیلمان را..
از شنبــــه به بعد..
می توانی حســـاب بــاز ڪنی ..
روی مـــــا....
✜جهت تعجــــیل در فــرج امــــام زمان
صــــلوات هم نه..
برچسبها:
برچسبها:
اَز نوع چادُریَش
مَن خودَم را و خُدایَم را قبول دارم و این برایم اَز تمام دُنیا با اَرزش تر اَست
توی خیابان که راه میروم:
نَه نگران پاک شدن خَط خَطی هآی صورَتم هَستم
وَ نَه نگران مورد قبول واقع نَشدن
تنها دَغدَغِه ام عَقب نَرفتن چادرم هست و بس
مـــــَـــن ســـــاده امـــــــ
مــــــثـــل چـــــادرمــــــ
بـرای با من بودن باید ســـــاده بـــود
تــنــها هــمــیـــن
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
همچــو مــرواریــــد زیبایــم درون یـک صــدف
دیــد نامحــــرم نیفتــد لاجــرم بــر سوی من
افتـــخارم باشـد ایـن ، زهــرا بــود الگوی من
مدعی گوید که چادر یک نشـان فانی است
من ولی گویم که با چادر تنم اسلامی است
مدعی گوید که با چادر کلاسـت باطل است
من ولی گویـم که ایمانـم ز چادر کامـل است
مدعی خواهد مرا بی دین کند با لفظ دوست
چـادر من همچـو تیر زهـرگین،بر چشم اوست (بهلول حبیبی زنجانی)
برچسبها:
چه لذتى دارد وقتى مردهايى كه به خيابان مىآيند تا لذت ببرند، ذره اى به تو محل نمىگذارند.
چه لذتى دارد وقتى در خيابان و دانشگاه و... راه مىرويد و صد قافله دل كثيف!! همره شما نيست.
چه لذتى دارد وقتى جولانگاه نظرهاى ناپاك و افكار پليد مردان شهرتان نيستيد
چه لذتى دارد وقتى كرم قلاب ماهىگيرى شيطان براى به دام انداختن مردان شهر نيستيد.
چه لذتى دارد وقتى مىبينى كه مىتوانى اطاعت خدايت را بكنى؛ نه هوايت را
چه لذتى دارد وقتى در خيابان راه مىرويد؛ در حالى كه يك عروسك متحرك نيستيد؛ يك انسان رهگذريد.
چه لذتى دارد اين حجاب!
برچسبها:
می گویند سیاهی چادرم چشم را میزند!
چشم آدم های حریص و هرزه را
چشم را که هیچ !
خبرندارند تازگی ها دل را هم می زند!
دل آدم های مریض و بیمار دل را!
از شما چه پنهان چادرم دست و پا گیر هم هست!
دست و پای بی بند و باری را می بندد...
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
لاك قرمز مي زنند!
ناز مي كنند!
عروسك دارند!
لوس مي شوند گــآهي
و لبخنـــد مي زنند
اينهايي كه مي شناسم دخترند!!
ولي
به دخترانه هايشان چوب حراج نزدند!
ياد گرفته اند "همه" لايق دخترانه ها نيستند! (1)
اينهــآ هم دختـرند
با چاشني چــآدر
و نمك حيــا... (2)
هنوز هم "بانمـك ها" پرطرفـــــــــــدارترند...
برچسبها:
برچسبها:
کارگری می کنم که تو راحت باشی
شاید یادت نباشه
برای رفتن به کربلا پول نداشتم
اما سالار شهیدان طلبید
در کربلا ؛ برقها زود زود می رفتند و کولرها خاموش می شدند و تو خوابیده بودی و من با بادبزن؛ نسیم عشقمو روانه صورت معصومانه ات کردم تا بوی عشق ؛ گرمی وجودت را خنک کند
گفتم وسط راه خوردم در صورتیکه یه ذره از آب طالبی لیوان تو خورده بودم تا دروغ نگفته باشم و آب طالبی به واسطه نی ؛ گوارای جسم و جانت می شد و در آخر گفتی آخیش دلم خنک شد و نمی دانستی هر ذره خنکی دلت ؛ تب وجودم را التیام می بخشید همچون مادری که با لبهای خشکیده اش جرعه آبی به دلبند خود می نوشاند و از آن لذت می برد
برچسبها:
این نگـــاه را بــرایـــت آرزو میکنمـ …
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
دست و پاش ۹۰درجه کج و راست میشد و انگشتای ظریفی داشت..
و این برای من که عاشق چیزهای کوچولو و ظریف (مث خونه کوچیک،ماشین کوچیک) بودم رویا بود...
خونه یکی از دخترهای افه ای فامیل بودیم
که برای آب کردن دل من ، کمد باربی هاشو بهم نشون داد...
باباش وقتی سفرهای دریایی میرفت یکی از اینا رو براش می آورد...
عید اون سال مامانم بعد از اصرار فراوان برام یکی از اونا رو با تمام وسایلش خرید....
اون سال من به تکلیف رسیده بودم و باربی من لباس درست و حسابی نداشت....
مامانم قاطیِ بازی کردن من میشد و میگفت آخه اینکه اینطوری نمیتونه بره بیرون...
و براش یه شلوار و چادر نماز و یه چادر مشکی دوخت با مقنعه....
فکر میکنید چی شد؟
زانوهای باربی ام شکست....
چون با من نماز میخوند و من وقت تشهد برای اینکه روی دو زانو بشینه زانوهاشو تا ته خم میکردم...
و طبعا یک باربی آمریکایی عادتی به دو زانو چهار زانو نشستن نداره و اصلا خمی زانوهاش تا این حد طراحی نشده....
من بعد از اون ۵ -۶ تا باربی دیگه خریدم و همشون بعد از دو روز زانو نداشتند...
داشتم فکر میکردم چقد تحت تاثیر این عروسک بودم؟
مامانم یه کاری کرد که من فک کنم بازیه
ناخناشو با هم کوتاه کردیم چون میرفت مدرسه
لاکاشو پاک کردیم...
موهاشو بافتیم
مث خودم چادر سرش کردم
و نماز جمعه هم میرفت...
مامانم خیلی ساده نذاشت من مث باربی بشم چون باربی مث من شد...
برچسبها:
آغــوشـَت رآ امشـَب بـہ مـَن مـے בَهـے ؟
بـَرآے گـُفـتـَن ... چیــزے نـَבآرَم
امـآ بـَرآے شـنـُفـتـَنِ حـَرف هـآے تـو ... گـوش بسـیآر
.مـے شـَوَב مـَن بـُغـض كـُنـَم ..
تـو بگــویـے : مـَگـَر خـُבآیـَت نـَبآشـَב كـہ اینگـونـہ بـُغـض كـُنـے
مـے شـَوَב مـَن بـگــویـَ ـم خـُבآیـآ ...؟
تـو بگــویـے : جـآنِ دِل ...
مـے شـَوَב بیـآیــے ؟
تــَــــــمـَــــــــــنـ ـــــآ مـے كـُنـَ ـم
برچسبها: